ریشه در خاک
نوشته شده توسط : امین ایران

ریشه در خاک

 

 

سالکی در روستایی اقامتی کوتاه داشت. مردی نزد او آمد و به او گفت که می‌خواهد خداوند را بیابد.

 

 

سالک از او پرسید، «آیا تاکنون عاشق کسی بوده‌ای؟»

 

 

مرد پاسخ داد: «نه من هرگز به این چیزهای پیش پا افتاده فکر نمی‌کنم. من هرگز این چیزهای پست را طالب نیستم، من می‌خواهم خدا را بیابم.»

 

 

سالک دوباره پرسید، «آیا هیچگاه به عشق فکر نکرده‌ای؟»

 

 

مرد با تاکید تمام پاسخ داد: «من حقیقت را می‌گویم.»

 

 

سالک برای سومین بار پرسید، «چیزی بگو، خوب فکر کن. نه حتی کمی عشق؟ برای یک نفر، برای هیچکس؟ آیا هیچکس را حتی کمی هم دوست نداشته‌ای؟»

 

 

مرد گفت، «مرا ببخش، ولی چرا یک سوال را بارها و بارها تکرار می‌کنی؟ من حتی از فاصله‌ای دور هم عشق را لمس نکرده‌ام. من می‌خواهم خدا را بیابم.»

سالک گفت، «پس تو باید مرا معذور بداری. لطفاً نزد دیگری برو. تجربه‌ی من نشان می‌دهد که اگر کسی را دوست داشته باشی، و اگر مزه‌ای از عشق را چشیده باشی، آن عشق می‌تواند به چنان نقطه‌ای گسترش یابد که به خداوند برسد. ولی اگر تو هرگز عاشق نبوده‌ای، آن وقت چیزی در درون نداری که رشد بدهی. تو آن بذر را نداری که بتواند به یک درخت رشد یابد. برو و از دیگری بپرس.»


dr_lucifer60@yahoo.com

امین ایران





:: بازدید از این مطلب : 161
|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
تاریخ انتشار : 24 دی 1389 | نظرات ()
مطالب مرتبط با این پست
لیست
می توانید دیدگاه خود را بنویسید


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه: